مسئله ی معرفت شناختیِ کانت و دیلتای عینیت و اعتبار معرفت، یکی معرفت در علوم طبیعی و دیگری معرفت در علوم انسانی، است و در همین چهارچوب به نقد و تعیین حدود عقل و ارائه مفاهیم و مقولاتی که در شناخت اعمال می شود، می, پردازند. اما کار این دو فیلسوف تفاوت, های مهمی با هم دارد: در کانت شاهد نقد عقل نظری و تعیین مفاهیم و خصوصیات قوه ی صدور حکم هستیم، در حالی که در آثار دیلتای با ایده ی نقد عقل تاریخی و علوم انسانی و ملاک تمایز آنها از عقل نظری و علوم طبیعی روبرو هستیم. هر دو برای رسیدن به این هدف به ارائه ی مقولات و مفاهیم کلی دخیل در کسب معرفت و توجیه لزوم کاربرد آنها پرداخته اند. در این مقاله ضمن مقایسه ی مقولات فاهمه و مقولات حیات، نشان داده می, شود که با توجه به فراگیری و بنیادی, بودن مقولات حیات نسبت به مقولات فاهمه و رابطه هرمنوتیکی بین آنها، نه مقولات فاهمه ی کانت همتا و هم, ارز مقولات حیات دیلتای است و نه علوم طبیعی هم, سطح علوم انسانی است؛ بلکه نسبت این دو از سنخ ابتنای یکی بر دیگری یا اشتقاق یکی از دیگری است و دیلتای سعی کرده مبنا و بنیاد مقولات فاهمه و علوم طبیعی را که همان مقولات حیات و علوم انسانی است کشف و بیان کند.